آناهیدآناهید، تا این لحظه: 14 سال و 16 روز سن داره

برای دخترم آنا

بدون عنوان

سلام من روزهای بهاری زندگیم رو می گذرونم. هر جند هوا گرم شده و رنگ تابستون گرفته. حالا دختر بهتری شدم . به موقع می خوابم. اما از شومینه و کولر می ترسم. هر چی مامان می گه ترس نداره ولی من می ترسم آخه شاید آقا گرگه داشته باشه. مامان میگه کولر برای اینه که هوا خنک بشه فقط همین. ولی باورش برای من سخته. شایدم من راست بگم. ...
18 خرداد 1392

بدون عنوان

امروز 31 اردیبهشته. من حدود سه سال و یک ماهمه. حالا برای خودم خانمی شدم. خیلی حرفه ارو می تونم بزنم. فقط چند کلمه رو اشتباه می گم: عبق= عقب بشباق= بشقاب دیه= چیه دی گفتی= چی گفتی بگل= بغل خوب بگذریم. خیلی هم بد نیست. در عوض خیلی کلمه ها رو درست می گم. دیروز مامان برام یه پازل سه بعدی گرفت که پو و دوستان بود. خیلی جالب بود. امروز هم بارونیه و من و مامانی تا عصر تنها هستیم. من منتظر یه جایزه دیگه هستم. بای 
31 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

دستنوشته های مامان: آناهید قشنگ من امروز چهار روز از سه سالگیش می گذره. امروز یکشنبه بود و من تو خونه بودم. هوا ابری و در عین حال دلپذیر بود. من آنا رو بردم پارک نزدیک خونه. آلان هم باباش دوباره بردتش بیرون. نمی دونم دختر قشنگم چرا تازگی ترسو شده و خیلی زود می ترسه. آنای من وقتی می ره پارک دوست داره با بچه ها دوست بشه. خیلی به اونا نگاه می کنه. اما اکثر بچه ها به دیگران توجهی ندارند و بازیشونو می کنند. نمی دونم کدومش درسته اما شایدم هر بچه ای خصلتی داره. تا فردایی دیگر.....
1 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

پنجشنبه شب تولد من بود. مامان امسال کیک تولد منو خودش درست کرد. این اولین باری بود که کیک با تزئین خامه درست می کرد. اون برای اینکار یک هفته پای اینترنت سرچ می کرد. اما انصافا کیک خوبی شده بود. دایی برای هدیه تولدم امروز برام لوستر اتاق بچه آورد که روش عکس پو خرسه داشت. خاله هم قبلا یه سه چرخه خریده بود. مامانی بهم کارت هدیه داد که من نفهمیدم چی بود اما پاکتش خوشحالم کرد. خلاصه من تولدو دوست دارم ولی نمی دونم با عروسی چه فرقی داره آخه از موقعی که به دنیا اومدم عروسی نرفتم . خب دیگه باید برم تولد همه بچه های دنیا مبارک ...
31 فروردين 1392

بدون عنوان

امشب آناهید داره اذیت می کنه کلی رو کمر باباش راه رفته بعدش میگه من ژله می خوام. ساعت ١١:٣٠ شبه. بعدش هم اومد توی جای لباس چرکهاش و چوب اون خورد توی لبش و کمی هم گریه کرد. الان هم رفته با مامانش داره شوخی می کنه و می خنده.
26 فروردين 1392

بدون عنوان

امروز 24 فروردین ماهه و ما تو خونه جدید هستیم. خیلی وقته چیزی ننوشتم چون اینترنت نداشتیم. چند روز دیگه تولد منه. من دختر بزرگی شدم و اتاقمو مرتب می کنم. هدیه تولد من که جلوتر داده شده یه سه چرخه قشنگه. ...
24 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام خیلی وقته به وبلاگم نیومدم. ما هفته پیش مکه بودیم. برای همه دعا کردیم. من توی این سفر دختر خوبی بودم. لباس سفید هم پوشیدم. عکسامو وقتی مامان درست کرد می ذارم. الان مامان سرش شلوغه آخه داریم می ریم خونه جدید و اسباب کشی داریم. فعلا خداحافظ.
3 اسفند 1391