آناهیدآناهید، تا این لحظه: 14 سال و 16 روز سن داره

برای دخترم آنا

بدون عنوان

1392/7/15 21:06
نویسنده : آناهید مصطفوی
132 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقته توی وبلاگم مطلبی گذاشته نشده. اما من هر روز یه کار جالب می کنم و مامان و بابا اونقدر سرشون شلوغه که وقت ندارن اونو ثبت کنن. البته اینو بگم که مامان منو می بره کارگاه مادر و کودک و به من خیلی خوش می گذره. من یه خاله مهربون پیدا کردم و برای اولین بار به یه آدم غریبه اعتماد کردم. مامان می گه غریبه یعنی کسی که ما نمی شناسیم ولی من نمی دونم یعنی چی آخه آدم بعضی وقت ها خودش رو هم نمی شناسه. من این روزا عاشق عروسک بازیم. ایکاش عروسکا واقعی بودن اونوقت من دوستای زیادی داشتم. مامان به جای عروسکا با من حرف می زنه و من احساس می کنم که اونا واقعی هستن ولی اگه من بزرگتر بشم شاید بفهمم که واقعی نیستند اونوقت مامان باز هم خوشحاله و بجای اونا حرف می زنه ولی من دیگه به حرفاش اهمیت نمی دم چون من بزرگ شدم ولی عروسک و مامان اندازه قبلیشون هستند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)